16 ماه و 15 روز و دومین ماه رمضان
این دومین ماه رمضونی که شما پیش ما هستی عزیزم سال 92 شما 5 ماهه بودی و هنوز خونمون آماده نشده بود و مهمونه مادرجون و پدرجون بودیم سحری رو آروم میخوردیم تا شما بیدار نشی ...اگه بیدار میشدی دیگه نمی خوابیدی صبح ها پیش مادر جون می موندی و من میرفتم سر کار و خوشبختانه شما تا ظهر میخوابیدی و بهانه گیری نمیکردی و ظهر که مامان و بابا خسته میومدن خونه شما تازه دلت بازی میخواست و دقیقا متوجه میشدی ما خسته ایم و گریه کردن و بهانه گیری شروع میشد و ما مجبور میشدیم تو گرما ببریمت بیرون بگردونیمت تا بقیه اذیت نشن و استراحت کنن ... چقدر تو خیابونا دور میزدیم تا افطار بشه :)) بله و افطار که میشد د...