یک شب بادکنکی :)
یک شب که توی خونه بودیم و حوصله محمد صادق سر رفته بود رفتیم سراغ بادکنک ها و یه عالمه بادکنک باد کردیم و بازی کردیم و از اونجایی که چند وقت پیش چند تا بادکنک تو صورتت ترکیده بود هی میگفتی تسیدم
تــــسیدم قربونت برم من نترس گلم
یک شب رفتیم بازی فکری بگیریم گل پسر طبق معمول اسکوتر دیدن و ذوق زده شدن و همش جیغ میزدن آخرش گرفتیم دیگه
یکی نیست بگه تو اون بالا چیکار میکنی ؟؟؟
حالا چراغ ها هی روشن میشه هی خاموش میشه
راضی از کارش بدجورررررررررر
اینجا هم مظلوم نمایی
قربون قد و بالات دلبرکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی