ماهگرد 18 و واکسن و بای بای پستونک
18 ماهگیت مبارک پسر یک سال و نیم من
آخرین عکس با پستونک
جمعه 24 مرداد 93 محمد صادقم یکسال و نیمه شد
هفته اول 18 ماهگی شما عزیزم شب های احیا بود که واقعا من هر سال دوست داشتم تو حرم باشم ولی امسال واسه اینکه شما اذیت نشی تو خونه هر سه شب و احیا گرفتیم شما هم در خواب ناز بودی
روز آخر ماه رمضون و افطار خونه مامانی رفتیم خیلی خوب بود
واسه عید هم که چند روز تعطیل بودیم و بابایی باغشون دعوتمون کردن و شما حسابی با بچه ها بازی کردی
پنج شنبه 9 مرداد که شما نیمه اول ماه 18 را پشت سر گذاشتی رفتیم با باباجون آتلیه بانا و واقعا روز به یاد موندنی بود از ساعت 6 عصر تا 8:30 شب فقط دنبال شما بودیم تا عکس بگیریم شما هم که خیلی همکاری کردی
خانومه بنده خدا مونده بود با اون سن کمت چه شوتایی میزنی هر شوتی که به توپت میزدی اون ذوق میکرد
اون شب رسیدیم خونه هر 3 تامون هلاک بودیممممم از خستگی
چند وقت بود تو فکر این بودم که پستونک و ازت بگیرم بالاخره تصمیم گرفتم تو روز اصلا پستونک و نشونت ندم فقط شبا موقع خواب
یه بار که بهت پستونک ندادم گفتم پیشی بردش دیدم گریه میکنی سرشو قیچی کردم دادم دستت خندیدی نگاش کردی خواستی بخوریش نمیتونستی در میومد خندیدی گفتی پیشی بردش؟ گفتم آره برد واسه نی نیشون
شب رفتیم بیرون تو ماشین خوابت گرفت گفتی آب به منم پستونکتو دادم گفتم مامان پیشی بردش عصبانی شدی پرتش کردی بیرون
و از اون جا بود که تا خونه و تا ساعت 2 شب جیغ میزدی انقد گریه کردی که دل منو بابا کباب شد و پستونکتو دوباره دادیم بعدشم تو خوابیدی منم نشستم یه دل سیر گریه کردم
یک هفته گذشت دوباره تصمیم گرفتم پستونک ندم بهت پنج شنبه 23 شهریور بود انقد با هم بازی کردیم که یاد پستونک نیفتی بهانشو میگرفتی ولی خدارو شکر از اون دفعه قبل خیلی بهتر بودی اینجوری شد که گل پسرمون موفق شد پستونک و بزار کنار وآقا تر بشه
مامان فدات بشه گلــــــــــــــــــــــــــــــم عشقـــــــــــــــــــــــــــــم نازمـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واما واکسن 18 ماهگی و آخرین واکسن تا 6 سالگی
از اونجایی که من سرکار بودم ولی قرار بود مرخصی بگیرم بیام و تاکسی دیر اومد باباجون بردنت که واکسنتو بزنن و وقتی من رسیدم کلی پفک و بستنی هم گرفته بودن واست و شما هم میخوردی و منو تحویل نگرفتی
روز اول بهتر بودی ولی از شبش دردت شروع شد و انقد شدید بود که فقط جیغ میزدی و جرات نداشتم پاتو تکون بدم راه هم نمیرفتی انقد پات درد میکرد فقط گریه میکردی از روز سوم یکم بهتر شدی ولی پاتو با احتیاط میزاشتی معلوم بود جاش هنوز درد داره قربونت برم که انقد اذیت شدی
راستی آخر این ماه مهدتو هم عوض کردیمممم از این به بعد مهد جدید میری
عکسهای باغ روز عیدفطر
امیر علی جون عشق خاله
اینم امیر حسین عشق دیگه خاله
از سری عکس هایی که وقتی محمد صادق و بابای خونه هستن واسه مامان وایبر میکنن تا مامانو از نگرانی در بیارن
یه کیک بدون تزیین واسه پسرم
رفتیم خونه عمه خودم و محمدصادق حسابی با پسرعمه مامان ماشین بازی کرد
اینجا هم دوچرخشو گرفته بودی و نمیدادی
کلا هر کی چرخ داشته باشه ازش میگیری
تولد مریم جون دختر دوست مامان خیلی خوش گذشت
چیپس ها خوشمزه دستپخت باباجون واسه پسری
این روزا اسم حیوانات و میوها رو ماشین ها رو با هم کار میکنیم
این ماه اسم خیلی از ماشین ها رو یاد گرفتی و البته خیلی هم کار کردیم تو راه مهد تا خونه همش نشونت میدادم و تکرار میکردم واست
آمبولانس ---> آمبولانس
آتش نشانی --->نی
هواپیما----> هوامیما
اتوبوس--->بوس
مینی بوس--->مینی بوس
تریلی---->لی
جرثقیل--->جرثفی
موتور--->موتور
دوچرخه و چرخ
پلیس
کشتی