برای نفس مامان
سلام کوچولوی مامان
مامان چند وقته مریضه و حالش خوب نبوده که بیاد و واست خاطرات و بنویسه عزیزم
مامانی هم سرما خورده بود هم دلش درد میکرد آخه سرکار خیلی پشت میزم و نمیفهمم ساعتا چجوری میگذره وقتی پا میشم تازه میفهمم حالم خوب نیست
ولی تا دلت بخواد عزیز دلم این روزا بابایی حواسشون به ماست و همش مواظبمونه
از 25 مرداد که آخرین وقت دکترم بود مامانی که رفتیمو صدای قلب قشنگتو شنیدیم خیلی گذشته بود و دلمون واستون یه ذره شده بود
تا اینکه....
این دفعه با باباجون رفتیم دکتر
چون خانوم دکتر دفعه پیش گفت حتما بابایشو هم بیارین
و اینجوری شد که منو شما و بابای 3 تا رفتیم مطب خانوم دکتر
خدا میدونه بابای چقدر استرس داشت همش میگفت لازمه منم بیام ... منم میگفتم نمیدونم خب خانوم دکتر گفته بیایی...
و بالاخره رفتیم و خانوم دکتر صدای قلب قشنگتو واسه منو بابایی گذاشت وبه بابایی گفت صداشو نمی خوای ضبط کنی؟؟؟
بابایی که انگار دنیا رو بهش دادن هم صدای قلب شما رو ضبط کرد
و خلاصه عزیزمامان از 15 شهریور که رفتیم دکتر کارمون شده صدای قلبتو گوش کنیم
مامانی خیلی دوست داریم خیلی خیلی خیلی.................
راستی خانوم دکتر واسه هفته بعد هم سونوی تعیین جنسیت داده
دفعه پیش گفت احتمالا پسملی
ولی می خوام بدونی عزیزم واسه منو بابایی اصلا جنسیت مهم نیست فقط سلامتی شما رو از خدای مهربون می خوایم