محمدصادق از خونه جدا شد :(
پسر گلم روز به روز داری بزرگ تر میشی و شلوغ کاریهات هم بیشتر شده
احساس کردم مادر جون واقعا خسته میشه و تا همین الان هم که یکسال شما رو نگه داشتن دستشونو میبوسیم
چندین بار به این فکر کردم که بزارمت مهد و به خاطر همین چند تا مهد خوب سر زدم و آخر یکی و انتخاب کردم فکر نمیکردم فرستادنت به مهد انقد سخت باشه گلم
از 3 اسفند یعنی شنبه با هم رفتیم مهد نمیدونی جدایی ازت چقد سخت بود میدونم که واسه توام سخت بوده گلم ظهر که اومدم دنبالت خیلی ناراحت بودی چشمای قشنگتو هیچوقت فراموش نمیکنم
روز دوم هم کمی گریه کردی ولی بعد آروم شدی ولی همچنان از بغل مربی ات پایین نمی اومدی
و امروز هم که روز سومت بود موقع جدا شدن گریه کردی بعد آروم شدی عزیزم و مربی ات گفت نیم ساعت بازی کردی و از بغل مربی جدا شدی
می دونم سخته عزیزم بارها به سرم زد دیگه سر کار نرم
ولی میدونم تصمیم عجولانه ای میگیرم
هر دومونه به خدا میسپارم و امیدوارم صبر به دوتاییمون بده که دوری رو تحمل کنیم عزیزم